۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اس ام اس عاشقانه غمگین» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ب.ظ پ پ پونه
مطالب طنز و خنده دار

مطالب طنز و خنده دار


ادامه مطلب...
۱۳ آبان ۹۴ ، ۲۱:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه

دلنوشته های عاشقانه غمگین

دلنوشته های زیبای عاشقانه
این اشعار و متون زیبای عاشقانه و غمگین رو تقدیم می کنیم به تمام دلباخته های عاشق که غمی در سینه دارند
شب برفی

باتودر خیابان
برفمی بارد،
برف می بارد برروی خاروخاراسنگ .
کوهها خاموش ،
دره ها دلتنگ ،
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ .
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی ،
یا که سوسوی چراغی ، گر پیا ممان نمی آورد ،
رد پاها گر نمی افتاد ، روی جاده ها لغزان .
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟
آنک ، آنک کلبه ای روشن ،
روی تپه ، روبروی من ...
در گشودندم .
مهربانیها نمودندم.
زود دانستم ، که دورازداستان خشم برف وسوز ،
در کنارشعله آتش ،
زندگی زیباست .
گفته وناگفته ، ای بس نکته ها اینجاست .
آسمان آبی ، آفتاب زر ، باغهای گل ،
دشتهای بی درو پیکر .
سر برون آوردن گل از درون برف ،
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب ،
بوی خاک عطر باران خورده ،
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب ،
آمدن ، رفتن ، دویدن .
عشق ورزیدن .
آرامیدن .
گاهگاهی ،
ادامه مطلب...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۰ ب.ظ پ پ پونه
دلم اسیر عشق صیاد شد

دلم اسیر عشق صیاد شد

 

 

دیشب حدود ساعت 2 وقتی که همه خوابیده بودند و سکوت بر فضای خونه حاکم شده بود، من مشغول کشیدن نقاشی بودم.

بعد از سالها دست به قلم مو و رنگ برده بودم و با چهار رنگ اصلی( قرمز.زرد.سفید.آبی) دنیایی از رنگها رو روی تختهء سفید پالت می ساختم... وقتی با همه وجود ،ظرافت و دقتی رو که در خود سراغ داشتم جمع می کردم تا یه رنگ بنفش کم حال رو بین خطوط طراحی شده یه گل کوچک صحرایی جای بدم و در واقع به اون خطوط سیاه بی جان به نوعی جان ببخشم، چنان احساسی داشتم که قابل توصیف نیست...و این همون « لذت نقاشی » است.

امروز صبح وقتی به تصویری که دیشب تو نور اتاق خلق شده بود نگاه کردم دوباره از این همه رنگ و زیبایی لذت بردم...نه...این خودستایی نیست! در واقع نوعی خود شناسی و ... می دونید احساسی که بعد از این همه سال دوری از رنگ و قلم مو و بوم دارم  چی بود؟

این که آیا من به این استعداد «هرچند جزئی و کوچک » خدادادی در وجودم ،ظلم نکردم؟!!!

یا این حس، که استعداد نقش آفرینی در من یک خلقت کوچک و ذره ای از آفریده های خداست


ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ پ پ پونه
دلم می خواد بازهم عاشق بشم

دلم می خواد بازهم عاشق بشم


هوای عالی بعد از ظهر اینجا به آدم حس یکجور زندگی کردن خوب را می دهد. خوب و آرام و الان چیزی شبیه خانه....برج سفید رنگی که خانواده مرا در بر گرفته است........
صدای کلاغها در پس زمینه و هوای پائیزی و آرامش درونی ام مرا به یاد فیلم درخت گلابی می اندازد. ان صحنه که همه در خواب بعد از ظهری بودند.
دلم یکجور خوبی است....دلتنگی ام خوب است. فکر می کنم می توانم خیلی چیزها را تحمل کنم. مثلا بی عدالتی استادم را که یکجور در ک این بی عدالتی مرا منفعل کرده است....این حس که هرچه کنی باز هم کسانی برنده اند که بیشتر ........الان می توانم اینها را ببخشم و با شوق بروم درس بخوانم. من برای پیشری در کارهایم همیشه نیاز داشته ام که عشق آن کار در قلبم بیدار یا پیدا شود بعد می توانم همه فاصله های زیادی را که با آدمهای هم قطارم دارم پر کنم....

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۸ ب.ظ پ پ پونه
دل نوشته های عاشقانه غمگین یک دختر تنها

دل نوشته های عاشقانه غمگین یک دختر تنها

درمیان جمع هستمو تنهام

دوباره از همه ی تنهایی هام بگم یا از امیدهام
بگم که قد تموم سیاهی های دنیا تنهام یا
بگم که قد تموم سپیدی ها امید دارم
دوباره بگم که چی؟ تا کی باید بگم و نخونی
ای زیبا ای الهه نمی دونم می خونی
یا نه ولی بیا و منو از این برزخ نجات بده
بیا و با عشقت دیوار شیشه ای خیالات و رویام
رو بشکن و منو نجات بده
کجایی ای فرشته ی رویاهام کجایی ای افسانه
می دونی که دیوانه ی توام؟می دونی که دنیای من فقط خودمم و خودت؟0
نمی دونم در باره ی من چی فکر می کنی ولی
می دونم اون لحظه ای که بدونم دوستم نداری
لحظه ی پایان رویاهام لحظه ی پایان بودنم
و لحظه ی پایان زندگی است

بیا که یک عمره منتظرم

دوباره می گم سکوت و خلوتم از غرور نیست
از تنهاییه آره از تنهایی
تنهایی تنهایی تنهایی
چه واژه ی آشنایی

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ب.ظ پ پ پونه
نگاه دوست داشتنی و آشنا

نگاه دوست داشتنی و آشنا

پنجره ی اتاقمو باز کردم،سردی قطره های بارونو روی لبای خشکم حس می کنم...(نفس عمیق) عجب بویی، بوی خاک خیس، انگار قطره های بارونی که رو ذره های خاک می شینه، کیمیاگری کردن. چه بویی! انگار این بو مادر همه ی بوهای خوش دنیاست. الان ساعت دوازدهه و از پنجره ی اتاقم می تونم تمام شهر رو ببینم، تاریک تاریک، تنها توصیفی که میشه کرد. از دور میشه هر از گاهی یکی رو دید که با سرعت میاد و میره، انگار تو این تاریکی دنبال یه گمشده است. چراغهای خیابون هم که همه خاموشن،یا لامپشون شکسته یا اصلا‘‘ برق ندارند. انگار یکی به عمد خواسته که همه جارو تاریک کنه.

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه