تو این شهرو کشور غریب خیلی وقتها دلم می گیره . اینجا روابط مث ایران نیست و هرکسی سرش تو کار خودشه
نمیشه تو کار دیگران فضولی کرد.مردم در مورد افراد قضاوت نمی کنن و در مورد زندگی افراد پرسوجو نمی کنن . حتی اگر خیلی خودومونی هم که باشن به خودشون اجازه نمی دن که در مورد مسائل خصوصی آدم ازش سوال کنن اینکه مجردی و یا متاهل و یا سنت چقدره.
درمیون این افراد خیلی احساس امنیت می کنی و میدونی که دوستی شون واقعیه او محبت هاشون ریا نیست.
خب خدا رو شکر الان فردا شده و من دیگه نوشتنم میاد:) اصلا من نفس کشیدنم نیاد نوشتم حتما میاد!
دیروز
خونه ی یکی از دوستان کانادییمون بودیم. یه دخترک ۳ ساله دارن .کلی با هم
بازی کردیم و کتاب و شعر خوندیم .از یک سال و نیم گذشته که با اینا آشنا
بوده م هنوز ندیده م که یه بار به این بچه اخم کنن. یا دعواش کنن. یا از
دستش عصبانی بشن. (البته بیشتر در مورد پدرک صحبت می کنم) در تمام مدتی که
اون جا هستید هر چی صفت قشنگ و خوب توی دیکشنریه از دهن این بابای کانادایی
خطاب به دخترک میشنوین .
منبع: http://marshall-pic.in/post/817